#پرونده_ویژه

#بررسی_تورم_اقتصادی_لرستان

 

 

عام‌ترین تعریفی که اقتصاددانان برای تورم ارائه کرده‌اند این است: «تورم از نظر علم اقتصاد به ‏معنی افزایش بی‌رویه و مداوم سطح قیمت‌ها و نابرابری عرضه و تقاضای کل جامعه، فزونی ‏تقاضا بر عرضه، است.‏

 

علت اصلی تورم، هماهنگ نبودن افزایش پول در جامعه با افزایش تولید است. به عبارت دیگر، ‏تورم تناسب نداشتن حجم پول در گردش با عرضه خدمات و کالاها است. هر چه میزان تورم ‏بیشتر باشد، قدرت خرید پول کمتر است.» اما با وجود اجماع بر سر این تعریف، درباره علل ‏بنیادی به هم خوردن تناسب عرضه و تقاضا و راه حل این معضل، اتفاق نظر وجود ندارد.‏

 

نظریه‌های اقتصادی در باب تورم و راه برون رفت از آن را می‌توان به سه گروه اصلی یعنی ‏نظریه مارکسی، نظریه بازار- سوسیالیسم و نظریه پولی تقسیم کرد. مبدع نظریه اول، کارل ‏مارکس اقتصاددان و جامعه‌شناس آلمانی قرن نوزدهم است. نظریه دوم از آن جان مینارد کینز ‏است که البته هرگز خود را سوسیالیست نمی‌دانست اما نگاهش به نقش دولت در اقتصاد، ‏عملا او را به سوسیالیست‌ها نزدیک می‌کرد. نظریه سوم نیز متعلق به طرفداران نظریه پولی یا ‏پیروان میلتون فریدمن است. ‏

 

این تقسیم‌بندی، قطعی و متعین نیست و از منظرهای مختلف می‌توان تقسیم‌بندی‌های ‏دیگری انجام داد. اما از آنجا که گرایش کلی این نوشته به معرفت‌شناسی علم اقتصاد استوار ‏است، سه‌نگاه کلی به ماهیت رفتار اقتصادی مبنای تقسیم‌بندی قرار گرفته است. ‏

 

در برخی دیگر از تقسیم‌بندی‌ها، نگاه مارکسی محل اعراب ندارد و تورم از نگاه کینز و فریدمن ‏بررسی می‌شود. برخی نیز به این تقسیم‌بندی، مکتب اتریش و اقتصاددانانی مانند میزس و ‏هایک را اضافه می‌کنند. ‏

 

 

 

‏1- نگاه مارکسی به تورم:

 

نگاه مارکس به پدیده تورم، تنها در سایه تحلیل او از ارزش کالا یا ‏نظریه ارزش اضافی قابل‌فهم است. از نظر مارکس ارزش کالا به میزان «کار اجتماعا لازم» که ‏صرف تولید آن شدهاست بستگی دارد. معنای ساده این عبارت مغلق این است که تولید از ‏تلفیق دو عنصر یعنی نیروی کار و سرمایه (ابزار تولید) حاصل می‌شود. نقطه عزیمت فرآیند ‏تولید، پول است، حلقه واسط یا میانی، کالایی است که تولید می‌شود و حلقه نهایی، قیمت ‏تمام‌شده کالا یا پول جدید است. ‏

 

وقتی هزینه تولید و دستمزد کارگر (پول اولیه) از قیمت نهایی کالا (پول ثانویه) کسر شود، ‏رقمی که باقی می‌ماند ارزش اضافی یا محصول کار کارگر است. کالایی که به این ترتیب تولید ‏شده، در بازار تنها با کالایی می‌تواند مبادله شود که مسیری مشابه طی کرده باشد و کار ‏اجتماعا لازمی که صرف آن شده برابر با کار اجتماعا لازم صرف شده در کالای اول باشد. در ‏چنین مبادله‌ای ارزش‌های برابر با هم عوض می‌شوند و تورم وجود ندارد. زیرا هر قدر که کار ‏اجتماعا لازم در یک کالا افزایش یابد، کالایی که باید با آن مبادله شود هم ویژگی‌هایی مشابه ‏کالای اول خواهد داشت. ‏

 

اما از آنجا که عصر مبادله کالا با کالا به سر آمده است، پول به عنوان کالای واسطه و ‏تعیین‌کننده ارزش‌های برابر وارد عمل می‌شود و میزانی از پول که نماینده دو ارزش برابر است ‏به کمک مبادله‌کنندگان می‌آید. ‏

 

 

از نظر مارکس، این کالای واسطه یا پول در آغاز ارزش واقعی مبتنی بر کار اجتماعا لازم داشت. ‏مثلا یک سکه طلا به عنوان کالا ارزشی واقعی داشت، اما به تدریج این ارزش واقعی، جای ‏خود را به ارزش قراردادی داد که توسط دولت‌ها تعیین می‌شد. (اقتصاددانان دیگر هم در این ‏زمینه با مارکس هم‌نظرند).‏

‏ ‏

از نظر مارکس نقطه آغاز توهم درباره ماهیت پول همین‌جا است و کاهش قدرت خرید یا تورم، ‏وقتی رخ می‌دهد که دولت سرمایه‌دار، برای بالا بردن درجه استثمار کارگران، پول کالایی را به ‏پول قراردادی تبدیل می‌کند، ارزش آن را مصنوعا کاهش می‌دهد و کارگران را وادار می‌کند با ‏کار بیشتر، دستمزد واقعی کمتری بگیرند و قدرت خرید کمتری داشته باشند.‏

‏ ‏

تاکید مارکس بر کارگران، در وهله نخست برآمده از فلسفه سیاسی او است که جامعه را به ‏دو طبقه سرمایه‌دار و کارگر تقسیم می‌کند و در وهله بعدی، این واقعیت قرن نوزدهمی است ‏که شمار کارگران از دیگر کارورزان بیشتر بود و مارکس گمان می‌کرد این روال همیشگی ‏خواهد بود. ‏

 

بنابراین، طبق نظریه مارکس، تورم نه پدیده و عارضه‌ای اقتصادی بلکه واقعیت ذاتی نظام ‏سرمایه‌داری است که مدام به کاهش درآمد طبقه کارگر و مسکنت او می‌افزاید و کار را به ‏جایی می‌رساند که کارگران به جان آمده، علیه نظام سرمایه‌داری انقلاب می‌کنند و آن را بر ‏می‌اندازند و به همین علت مهار آن ممکن نیست مگر آنکه نظام سوسیالیستی محتوم برپا ‏شود تا پول ماهیت واقعی خود را به عنوان نماینده ارزش واقعی بازیابد و از گزند مداخله دولت ‏سرمایه‌دار رها شود. ‏

 

 

2- نگاه کینزی به تورم:

جان مینارد کینز اقتصاددان انگلیسی و پیروان او، تورم را نه از منظر ‏انتقادی مشابه مارکس بلکه به عنوان عارضه‌ای به کارکرد دولت و بازار بررسی می‌کنند. از نظر ‏آنها، تاثیر متقابل پول، نرخ بهره و تولید عنصر تعیین‌کننده نرخ تورم است و سایر علل تابعی از ‏این علت اصلی هستند. ‏

 

جوهر نظریه اقتصادی مکتب کینز در باب تورم راه‌حلی که وی برای مقابله با تورم پیشنهاد ‏می‌کند بر مبنای دخالت مستقیم دولت در اقتصاد پایه‌گذاری شده بود. به عقیده پاره‌ای از ‏پژوهشگران، نظریه کینز نظام سرمایه‌داری را از رکود بزرگ سال‌های 1929 تا 1931 میلادی ‏نجات داد.از نظر کینز وقتی افراد به پس اندازکنندگان تبدیل می‌شوند و حاضر نیستند پول خود ‏را وارد چرخه اقتصادی کنند چرخ‌‌های اقتصاد از حرکت می‌ایستند و برای به حرکت درآوردن آنها ‏راهی وجود ندارد مگر تشویق افراد به افزایش هزینه‌‌ها. از آنجا که در شرایط بی‌اعتمادی دوران ‏رکود کسی جسارت یا میل هزینه کردن ندارد دولت می‌بایست پیشقدم هزینه کردن شود.‏

 

مثل معروف اقتصادی متعلق به همین دوران است که کینز می‌گفت اگر لازم است به عده‌ای ‏پول بدهید چاله بکنند و به عده‌ای دیگر پول بدهید که همان چاله‌‌ها را پر کنند. زیرا پولی که ‏این کارگران بابت دستمزد می‌گیرند روانه بازار می‌شود و تولیدکنندگان می‌توانند کالا‌‌های خود ‏را بفروشند. این نظریه کینز با وجود آنکه در زمان خود موفق به نظر می‌رسد چند سال بعد ‏منتقدانی یافت و حتی برخی مدعی شدند مهار بحران اقتصادی امریکا و اروپا دلایلی غیر از ‏آنچه کینز ادعا می‌کرد داشته است. ‏

 

در سال‌های دهه 1960 میلادی روزگار برای نظریه کینز سخت‌تر شد. زیرا پیروی از این ‏سیاست به ویژه در انگلستان با شکست مواجه شد و به تدریج منتقدان کینز در محافل ‏اقتصادی و نهادهای تصمیم‌ساز کشورهای سرمایه داری نفوذ بیشتری یافتند. یکی از این ‏اقتصاددانان میلتون فریدمن واضع نظریه پولی در اقتصاد بود. ‏

 

 

3- نظریه پولی درباره تورم:

میلتون فریدمن اقتصاددان آمریکایی نخستین کسی بود که گفت ‏مالیات‌های بسیار سنگین و افزایش حجم پول که بر اثر اجرای توصیه‌‌های کینز حادث شده بود، ‏به شکست خواهد انجامید. در سال‌های هفتاد میلادی این پیش‌بینی به واقعیت پیوست.‏

‏ ‏

تورم و بیکاری همان‌گونه که فریدمن گفته بود کار را به جایی رساند که اقتصاددان‌های مکتب ‏کینز دیگر حرفی برای گفتن نداشتند چون آنها عادت کرده بودند به پیروی از تئوری‌های کینز ‏هر گاه بیکاری زیاد از حد باشد افزایش حجم پول و هزینه‌های دولتی را توصیه کنند و هرگاه ‏تورم چیره شود عکس آن سیاست یعنی کاستن از حجم پول و هزینه‌های دولتی را علاج کار ‏معرفی کنند. فریدمن برعکس، معتقد بود که اشکال اساسی دخالت دولت در اقتصاد است و ‏پیروی از این نوع سیاست‌ها کار را به جایی خواهد رساند که تورم و بیکاری هر دو در آن واحد ‏دامنگیر اقتصاد ملی می‌شود.‏

‏ ‏

این پیش‌بینی فریدمن در سال‌های هفتاد میلادی واقعیت پیدا کرد. او به این مناسبت در سال ‏‏1976 برنده جایزه نوبل در اقتصاد شد. یکی از اساسی‌ترین تحقیقات فریدمن درباره ارتباط ‏میان حجم پول و نرخ تورم است. ‏

 

از دید او دلیل اصلی تورم افزایش زیاده از حد حجم پول است. این باور فریدمن درست در نقطه ‏مقابل نظریه کینز است. راه‌حل پیشنهادی هم عکس راه‌حل پیشنهادی کینز است. به اعتقاد ‏فریدمن هنگامی که اقتصاد کشوری تورم زده می‌شود علت اصلی را باید در هزینه‌‌های دولت و ‏خلق بی‌وجه پول یافت و برای مهار آن باید دولت را وادار کرد که از حجم خود و هزینه‌‌هایی که ‏به اقتصاد تحمیل می‌کند بکاهد.‏

‏ ‏

فریدمن پایه‌گذار و واضع تئوری «مانوتریسم» (‏Monetarism‏) و مشهورترین مروج اقتصاد آزاد به ‏شمار می‌رود.فریدمن در دهه 50 نقد کینز را آغاز کرد ولی تلاش مداوم و خستگی ناپذیر او ‏علیه تئوری‌های اقتصادی جان مینارد کینز و دخالت دولت در اقتصاد، 40 سال بعد در باور ‏سیاستمداران نشست و با روی کارآمدن مارگارت تاچر در انگلستان و رونالد ریگان در آمریکا ‏آنچه به انقلاب اقتصاد بازار معروف شده است آغاز شد و سرانجام به جهانی شدن اقتصاد ‏انجامید.‏